لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم
من این جا زیر بارانم
وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم
باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد
خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم
در دو سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم
و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم !
زندگی شاید همین فاصلۀ خیس ِ بارانیست
که تو را به من پیوند می زند . . .